بـــــــــــرای تو مینویسم آهستــه بخوان
|
طلوع قلبم باش و بگذار تازه شوم
تازه از رویای با تو بودن و به تو رسیدن !
بر روی رویاهایی که از من دورند بتاب
تا دوباره تو را نزدیک به خود احساس کنم
طلوع قلبم باش و غروب دلتنگی را از قلبم دور کن !
دلم می خواهد یاد تو آسمان تیره و تار قلبم را روشن سازد
نور مهربانیت در دلم رخنه کند
و وجود پر از عشق تو ، طلوع قلبم باشد !
آری …
به راستی طلوع قلبم باش !
هجوم دلتنگی را از قلبم دور ساز
تنهایی ام را که روزگار نصیبم کرده از من بگیر
و عشق پاکت را سهم این دل تنها کن
تویی از جنس بارون میدونم یه روزی آخر
تو هوای دلگرفته
توی یه انتظار دلگیر
توی عمق جاده ای دور
با کوله باری از عشق
پرعطر یاس و نرگس
به دلم قدم میذاری
همه جا رو با قدمهات
رد پای عشق میذاری
میدونم یه روز زیبا
خبری از غصه دیگه نیست
خبری از انتظار ِ
سرد و تیره تو دلم نیست
وقتی بارون میزنه
میشینم رو به جاده هایی
که تو رو برام بیارن
تو عزیز مهربون ُبرای دلم بیارن دعامی کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را در انحصار قطره های اشک نبینم
و تو برایم دعا کن ابر چشم هایم همیشه برای تو ببارد
دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم
و تو برایم دعا کن که هر گز بی تو نخندم
دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد
همیشه از حرارت عشق گرم باشد
و تو برایم دعا کن دستهایم را هیچگاه در دستی بجز دست تو گره ندهم
من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند
برای شاپرک های باغچه ی خانه ات دعا می کنم
که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند
من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم که هیچگاه غروب نکند
و بدان در آسمان زندگیم تو تنها خورشیدی
پس برایم دعا کن ، دعا کن که خورشید آسمان زندگیم هیچگاه غروب نکند
نگاه که می کنی فقط می شود عاشقت شد... فقط می شود کمی از حیای چشمانت را امانت گرفت و آرام گفت: دوستت دارم
وقتی که نگاهت نیست ....
فقط می شود تکرار کرد: دوستت دارم...
فقط می شود عاشقت ماند...
تو که میدونستی قلبم بی تو لحظه هاش عذابه
تو که میدونسستی حالم بی توداغونه خرابه
پس چرا گذاشتی رفتی مگه مهربون نبودم
مگه عاشقت نبودم مگه همزبون نبودم
توکه میدونستی اشکات واسه من شگون نداره
تو که میدونستی قلبم وقتی همزبون نداره
یه روزهم دووم نداره به خدا دووم نداره
دیگه کاری اون به کار دل دیگرون نداره
جنگ من با تن تمومه بردن و باختن تمومه
بذارین برم از اینجا موندن ورفتن تمومه
نمیخوام و نمیتونم به لبم رسیده جونم
نذارین اینجا بمونم بذارین برم از اینجا
بذارین برم از اینجا....
فکر می کردم
لعنت به بعضی آهنگـا , بــه بعضی خیابونـــــا , از بیــن بـردنـش تـو ذهـنـت ویــرون شــدی ... ................................... این انتهای کفر نیست، ................................... آدمـا خوبن ؛ ................................... وقتی ی رابطه تموم میشه ................................... عادت کن به هیچ کس عادت نکنی .... ................................... حکایتم ...................................
گفت دیوانه وار دوستت دارم . . . به دیوانه اعتباری نیست
"بیایید دوست معمولی باشیم عشــق همه چیز رو خراب میکنه" "هست" را اگر قدر ندانی میشود "بود" و چه تلخ است اگر "هست" کسی بشود "بود"
انتهای شک اگر انکار باشد بهتر است هر خطای فاحشی یک بار باشد بهتر است مهر کس را بی گدار از قلب خود بیرون نکن قبل هر اخراج اگر اخطار باشد بهتر است
هر که می خواهد به دست آرد دلی از سنگ را در کنار صدق اگر مکار باشد بهتر است
بیم خواب آلودگی دارد مسیر مستقیم راه اگر پرپیچ و ناهموار باشد بهتر است
روبروی خانه وقتی هرزه چشمی خانه کرد جای چشم پنجره دیوار باشد بهتر است
بوسه با اکراه شیرین تر ز آغوش رضاست...... گاه جای اختیار اجبار باشد بهتر است
بوسه های مخفیانه غالبا شیرین ترند پشت پرده دست اگر در کار باشد بهتر است
در کنارم در امانی از گزند روزگار گل میان بازوان خار باشد بهتر است
گیسوانت را بپیچ این بار دور گردنم گاه اگر اعدام در انظار باشد بهتر است
تا بگیری پاسخت را خیره در چشمم شدی...!!!! گاه پرسش هرقَدَر دشوار باشد بهتر است
چشم عاشق چون نداند قدر روز وصل را دائما در حسرت دیدار باشد بهتر است
شکوه های کهنه اما چون لحافی چرکمُرد بعد از این هم گوشه ی انبار باشد بهتر است قیمت دنیای جاویدان بهای مرگ نیست زندگی تنها همین یک بار باشد بهتر است
مي تواني تو بيا سر اين قصه بگير و بنويس اين قلم؛ اين کاغذ؛ اينهمه مورد خوب!!!
راستش مي داني طاقت کاغذ من طاق شده...
پيکر نازک تنها قلمم ؛زير آوار غم و درد ببين خرد شده!
مي تواني تو بيا سر اين قصه بگير و بنويس...
مي تواني تو از اين وحشي طوفان بنويس!
من دگر خسته شدم
..
راست گفتند مي شود زيبا ديد؛ مي شود آبي ماند!
اما ... تو بگو ؛گل پرپر شده را زيباييست؟! رنگ مرگي آبيست؟
مي تواني تو بيا؛ اين قلم ؛ اين کاغذ
بنشين گوشه دنجي و از اين شب بنويس
بنويس از کمر بيد شکسته ؛ و يک پنجره ساکت و بسته!
ازمن! "آنکه اينگونه به اميد سبب ساز نشسته"
هر چه مي خواهي از اين صحنه به تصوير بکش..
صحنه ئ پيچش يک پيچک زشت؛ دور ديوار صدا!
حمله ئ خفاشان !!
جراتش را داري که ببيني قلمت مي شکند؟
کاغذت مي سوزد؟
من دگر خسته شدم. مي تواني تو بيا
اين قلم؛ اين کاغذ؛ اينهمه مورد خوب
من دگر خسته ام از اين تب و تاب .
تو بيا و بنويس
قلبم برای تو آنچنان می تپد که مرکز زلزله نگاری را به اشتباه انداخته
یک روز عشقت را دزدیدم و برای اینکه
جای مطمئنی داشته باشد آن را
در قلبم پنهان کردم غافل از اینکه
روزی برای پس گرفتنش قلبم را خواهی شکست
برات دلتنگ دلتنگم تو هم مثل منی جانم ؟ ... تو هم تو چشم من خوابی؟
بگو آهسته تو گوشم ... تو هم بی تابِ بی تابی؟
دارم عاشق میشم انگار، از این راهِ به این دوری
دلم طاقت نمیاره ... بهش میگم که: مجبوری!
برای با تو بودن با غروب جاده می سازم
دل تنهای تنهامو به چشمای تو می بازم ...
ببین جانم برات دلتنگ دلتنگم ؟ ...
ببین دوری و من دلگیر دلگیرم؟
میگم حرفی رو که خشکیده رو لب هام؛
عزیزم ، نازنینم ... بی تو می میرم!
تو هم مثل منی جانم ؟ ... دلت از فاصله خسته اس؟
تو هم حس میکنی درها به روی عشق تو بسته اس؟
خیالت راحت راحت، یه روز دستاتو می گیرم
به پات می شینم و آخر تو آغوش تو می میرم ...
ببین جانم برات دلتنگ دلتنگم ؟ ...
ببین دوری و من دلگیر دلگیرم؟
میگم حرفی رو که خشکیده رو لب هام؛
عزیزم ، نازنینم ... بی تو می میرم!
من از برق نگاهت مي گريزم من از موي سياهت مي گريزم
براي آنکه اشکت را نبينم
همين حالا ز آهت مي گريزم
براي آنکه نفرينم نگويي
ز بغض و ناله هايت مي گريزم
براي آن که خورشيدم بماني
من از شکل چو ماهت مي گريزم
برايم نامه دادي من چه گويم؟
که از آن نامه هايت مي گريزم
نوشتي عشق بازاري ندارد
من از طرز نگاهت مي گريزم
نوشتي خسته اي از عشق و مستي
من از آن شکو ه هايت مي گريزم
نوشتي مي گريزي از من و دل
من اما پا به پايت مي گريزم
پرواز ارزويم بود قوي سفيد را ديدم!
بالهايم را گشودم
پر گشودم به اسمان
ولي من که سفيد نبودم
من خاکي و زميني بودم
قوي سفيد رفت و رفت
من بالهايم شکست
از اسمان افتادم
پرواز کردم ولي اسماني نشدم
حالا ميدانم
براي حس پرواز هم پرواز مي خواهم
:?: مهربان ترينم بال پروازم باش.... :?:
بی تو تا وقتی بيايی ، پشت اين درا می شينم نيستی اما توروهر جا، توی اين خونه می بينم
ای چراغ شهر خاموش كه منو كردی فراموش
منه درموندرو افسوس با غما كردی هم آغوش
منو اين عشق خيالی اما تو دور از ملالی
نمی دونی روزگارو می گذرونم با چه حالی
نمی دونم توكجايی؟ نمی دونم توكجايی؟
اما آرزوم همينه ، تا دوباره تو بيايی
بی تو اينجا يه غريبه ، با زمين وآسمونم
بايد از تو دل بگيرم، ولی افسوس نمی تونم
ای ستاره وقتی رفتی رو ی من درارو بستی
يار پرواز نمی خواستی بال پروازو شكستی
منو افسوس جدايی منو درده بی صدايی
شده شعر لبه خسته ام نازنين من كجايی
نمی دونم توكجايی؟ نمی دونم توكجايی؟
اما آرزوم همينه ، تا دوباره تو بيايی
اي تو با روح من از روز ازل يارترين كودك شعر مرا مهر تو غمخوار ترين گر يكي هست سزاوار پرستش ، به خدا تو سزاوارتريني، تو سزاوارترين عطر نام تو كه در پرده جان پيچيده ست سينه را ساخته از ياد تو سرشارترين اي تو روشنگر ايام مه آلوده عمر بي تماشاي تو، روز و شب من تارترين در گذر گاه نگاه تو گرفتارانند من به سر پنجه مهر تو گرفتارترين ميتوان با دل تو حرف غمي گفت و شنيد گر بود چون دل من راز نگهدارترين
نمیخواهم یادم در قلبت روشن باشد بعد خاموش
نمیخواهم بگویی که دوستم داری بعد بروی ،
نمیخواهم این حرفهای پوچ را برایم بزنی...
بودنت را میخواهم ، این که باشی ، اینکه همیشه مال خودم باشی ،
نه اینکه رهگذری باشی و مدتی در قلبم باشی مرا به خودت وابسته کنی
و بعد مثل یک بازیچه کهنه رهایم کنی
گفتم که قلبم مال تو است ، نگفتم که هر کاری دوست داری با آن کن!
چشمانت را ببند و فقط لحظه ای خود را به جای من بگذار…
برای عشق تمنا كن ولی خار نشو
|
|
[ طراح قالب: آوازک | Theme By Avazak.ir | rss ] |